*خطر لو رفتن فیلم*

 

فیلم با صدای صحبت‌ کردن آدم‌های مختلف از اسلو شروع می‌شود. خیلی‌هایشان به این اشاره می‌کنند که شهر کوچکی است ولی انگار آنقدر بزرگ هست که بتوان این همه خاطره در آن ساخت. شروع فیلم پر سر و صداست. و ناگهان سکوت! آندرس با دختری است که فکر می‌کرد وقتی ببیندش، ذوق بیشتری می‌کرد ولی حالا تمام چیزی که ذهنش را در بر گرفته یک سکوت سنگین است. دختر دستان او را لمس می‌کند ولی او حس خاصی ندارد. از خانه بیرون می‌زند. به آب که می‌رسد، هیجان زده می‌شود و اقدام می‌کند به یک خودکشی عجیب‌. سنگ بزرگی را بغل می‌گیرد تا با آن به اعماق آب فرو رود. صحنه‌ی زیبای اینجا این بود که وقتی کم کم غرق می‌شد، درست مقابل باریکه نور خورشید قرار داشت. انگار که نور زندگی‌اش رو به اتمام باشد. اما نشد. راه احمقانه‌ای بود و چند ثانیه‌ای طول نکشید که تمام شد. در طول فیلم، تقابل سکوت و سروصداها درست بنظرم مثل شروع فیلم تقابلی بین احساس کردن زندگی و بی‌حسی بود. هر گاه با دوستش صحبت می‌کرد، کمی زندگی حس می‌شد یا وقتی وسط کافه نشسته بود، زندگی‌های متفاوت و آمال و آرزوهای دیگران را می‌شنید. فکر می‌کنم آنچه تمام وجود آندرس را در برگرفته بود، یک افسردگی عظیم و ناامیدی بزرگ بود که نمی‌توانست از شرش خلاص شود. گذشته‌اش را مایه‌ی عذاب پدرومادر و فروختن خانه‌شان می‌دید، حال فعلی‌اش را دوست نداشت و در گفت‌وگو با دوستش گفت به آینده امیدی ندارد چون نمی‌تواند از صفر شروع کند. با این‌حال، او در تاریکی مطلق نبود. امیدهای کوچک یا دست‌اندازی‌های خودش در حاشیه‌ی کارها به او سوسو می‌زدند. مثل دیدن دختری در مهمانی که حس خوبی به او می‌داد یا نیرویی از درون که وادارش کرد به معشوقه سابقش زنگ بزند و حتی یکبار به او بگوید که دوست دارد دوباره با هم باشند و مجدد شروع کنند. این‌ها بود ولی. ناامیدی عمیقی زیرپوستش اجازه نمی‌داد که به این خوشی‌ها دل ببند. به دختر مهمانی گفت که در زندگی، همه‌چیز را فراموش خواهی کرد. چرا؟ چون این قانون طبیعت است. بنظر آندرس تمام این خوشی‌ها گذرا بود. شادی‌ها، تلاش‌ها برای شغل گیر آوردن یا جستن لذت در روابط جنسی. تمام این‌ها رنگ باخته بود. با این‌حال برایم جالب بود که چهار نفری به آن مکان خاص در اسلو رفتند که در آن صداها منعکس می‌شد. او و دختر مهمانی به همره زوج دیگری آن‌جا بودند. آندرس گفت که باید به دختران یاد بدهیم از اینجا استفاده کنند. باید داد می‌زدی تا منعکس شود. آن‌جا دختر سروصدا می‌کرد و ما انعکاس خوشی‌اش را می‌شنیدیم. آریوس در سکوت بود. در بی‌حسی نسبت به زندگی.
نمی‌دانم در نقطه‌ای مشخص از روز تصمیمش را گرفت یا در مسیر این اتفاقات روزانه بود که مصمم شد خودکشی کند. بنظرم ترکیبی از این دو بود. فکر می‌کنم یکی از صحنه‌های مهمانی خیلی بر روحیه‌اش تأثیر گذاشته باشد. جایی که آن مرد که سابقا با معشوقه‌اش خوابیده بود به او گفت مشکل تو از معتاد بودنت نیست؛ دوستان معتادتری دارم که اینقدر عوضی نیستند. من حس کردم آندرس اینجا عمیقا از خودش ناامیدتر شد. از اینکه شاید واقعا خودش اینقدر عوضی باشد. به هرحال او تصمیم گرفت با هروئین اوردوز کند. آن هم در خانه‌ی خودش، بعد از نواختن پیانو: پیوندی مجدد به یکی از خوشی‌های دیگر زندگی. اما از آن هم بایستی دست می‌کشید و جایی می‌رفت که تا ابد همه‌چیز را فراموش کند. جایی که سکوت کامل حکم فرما می‌شد. مرگ.
آیا او حق داشت این کار را بکند؟ شاید.

فیلم وکیل مدافع شیطان یا وقتی با حال بد فیلم می‌بینم چه تفسیری از فیلم می‌کنم

فیلم اسلو - ۳۱ آگوست

فیلم زیستن- آکیرا کوروساوا

تمام ,سکوت ,کند ,ولی ,فیلم ,حس ,به او ,بود که ,در آن ,دختر مهمانی ,یکی از

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم دانلود سریال کول دی ال nilootrayane سایت کنگره ملی 3535 شهید استان زنجان وبلاگ الهام غرور نوین هاست ،ارائه دهنده خدمات هاستینگ و سرور اندیشکده امام صادق علیه السلام یادبادآن روزگاران یادباد (وبلاگ خبری ، تحلیلی حاج رضا) . بازاریابی دیجیتال